لطیفه های روز درباره خوشه بندی ها-جوک سری۴

در مراسم خواستگاری
مادر دختر: خوب آقا زاده به سلامتی تو خوشه چندن؟
مادر پسر: راستش اس ام اس زده گفتن خوشه3 ولی قراره اعتراض کنه بذارنش توخوشه2
مادر دختر: ما اصلا رسم نداریم داماد تو خوشه پایین تر از سه باشه، از الان گفته باشم...

درصف نانوایی
مشتری به شاطر: خدا بهت برکت بده شاطر!
شاطر: دعا کن تو خوشه یک بذارنم.

در اداره
کارمند خوش شانس به همکاران: آقایون خوشه سومی، حاجی تون تو خوشه یک رفته، خلاصه تعارف نکنین، پول مول خواستین درخدمتیم.

در آرایشگاه زنانه
شمسی خانم: شوهرم به اداره آمار اس ام اس زده، گفتن شما تو خوشه چهارین!
فخری خانم: این که چیزی نیس. شوهر من اس ام اس زده به اداره آمار که اگه واسه یارانه پول کم آوردین، عددشو بفرستین تا چکشو بکشم!

در پیاده رو
دستفروش: کوپن، بن کارمندی، عکس، پاسور، خوشه


دسته بندی زیبای انسانها از دیدگاه دکتر شریعتی

دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است :

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


اس ام اس های جالب و خنده دار اس ام اس سرکاری

زغال قلیونتم رفیق! میسوزم تا بسازمت!!!

 


 

سوزن رفاقت در تیوپ قلبم فرو رفت و گفت: فییییییییییس

تازه فهمیدم پنچرتم رفیق!

 


 

پدال دنده موتورتیم با پا بزن تو سرمونو خلاصمون کن!

 


 

پوست موز زیر پاتم ، حال میکنم اگه افتخار بدی پاتو بذاری روم !

 


به لوتی میگم : آب بده دریا میده ، میگم گل بده گلستان میده ، میگم معرفت و دوستی بده همش شماره تو رو میده !!

 


 

آب دماغتیم…آنتی هیستامین بخور ، فنا شیم

 


 

باد معدتیم فشار بیار هوا شیم

 


 

قرمزی چشاتم نفازلین بریز فنا شیم

 


 

پی پیتیم سیفونو بزن فناشیم

 


 

 

بند کفشتیم گره بزن خفه شیم

 


 

کش شلوارتم رفیق ولم کن تا آبروتو ببرم

 


 

 

سیگارتیم بکش تا دود شیم

 


 

زنگ در خونتم هر کس تو رو بخواد باید منو بزنه

 


چروک لباستیم اتو بزنی هلاک شدیم!

 


  

تریپ مرام : کلنگتم عمله !!

 


 


سلامی به گرمی آش رشته که با پیازداغ روش نوشته :

“مرامت منو کشته“

 


  

میگن نارنگی چون پوستش زود کنده میشه

پیش مرگ همه ی میوه هاست !

نارنگیتیم هلو !

 


  

این اس ام اس رو میزنم به سلامتی همه خوبا

که سخت مشغول شطرنج زندگی اند

و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم

 


  

دیروز روز جهانی آوارگان بود، توقع داشتم یه تشکر خشک و خالی از ما میکردی که یه عمریه آوارتیم !!!

 


  

دل به تو دادم که ناز کنی نگفتم که کی باز کنی !

 


  

بزرگترین دشمن آدم پوله:هر چی دشمن داری بده به من و خودتو خلاص کن!

 


  

میگی پول چیه ؟ پول مثه چرک دسته / پس همشو بده من ، نذار چرک شه دستت !

 


 

7 داستان خواندنی و زیبا


مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »

ادامه مطلب ...

اس ام اس های عاشقانه

شاد باش که از شادی تو دلشادم ، تا تو شادی ز غم هر دو جهان آزادم ، لذت زندگی من همه خرسندی توست ، بی وفایم که وفایت برود از یادم .

 
اگر خداوند آرزویی را در دل تو انداخت ، بدان که توانایی رسیدن به آن را در تو دیده است .
 
لحظه ها در پی هم می گذرند و میان آن ها تو فقط می مانی ، لحظه ای با من باش ، تا ابد در دل من مهمانی .
 
سلام ، این چه اخلاق بدییه هست که داری ؟ یه چیزی از آدم می گیری چرا پس نمیاری ؟ نمیگی دلمو نیاز دارم ؟
 
عشق ، سوءتفاهمی است که با یک متاسفم فراموش می شود . (احمد شاملو)
 
راز سکوت را نم نم اشک می داند و غم تنهایی عشق را خلوت شب .
 
بیا تا باورت گردد که بی تو کمتر از خاکم ، ولی با تو افلاکم ، بیا با آرزوهایم بسازم خانه ای در دل ، سراغم را نمیگیری مگر بیگانه ای با دل ؟
 
چه کسی میگوید که گرانی اینجاست ؟ دوره ی ارزانیست ، چه شرافت ارزان ، تن عریان ارزان ، عشق ارزان و دروغ از همه چیز ارزانتر .
 
یک صندلی خالی کنار رویاهایم از آن توست ، بنشینی یا بروی ، دوستت دارم !
 
اگر می دانستید که یک محکوم به مرگ هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد ، آنگاه قدر روزهایی را که با غم سپری می کنید ، می دانستید . (ابو علی سینا)
 
روزگاری جاده ای بودم غرق تردد ، جاده ای که از رفت و آمد لحظه ای خالی نمی شد ، من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم ، عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود .
 
زندگی غمکده ای بیش نبود ، بهر ما جز غم و تشویش نبود ، به کدام خاطره اش خوش باشم ، که کدام خاطره اش نیش نبود .
 
هر وقت حس کردی فاصله ها ما را از هم دور کرده اند ، به یاد خاطره های باشکوهمان بیفت ، باور کن فاصله ها هیچ وقت حریف خاطره ها نمی شوند .
 
انسان عاشق زیبایی نمی شود بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست !
 
عاشقت گشتم تو گفتی عاشقان دیوانه اند ! عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای .
 
اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ می گوید ، حقیقت را کسی می گوید که برای تو زندگی می کند !
 
ما همیشه صداهای بلند را می شنویم ، پر رنگ ها را می بینیم ، سخت ها را می خواهیم ، غافل از اینکه خوب ها آسان می آیند ، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند .
 
عدو با جان حافظ آن نکردی ، که با ما چشم آن ابروکمان کرد . (حافظ)
 
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود ، هرگز از یاد من آن سرور خرامان نرود ، هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان ، دل به خوبان ندهد وزپی اینان نرود . (حافظ)
 
رواق منظر چشم من آشیانه توست ، کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست ، به لطف خال و خط ربودی از عارفان دل ، لطیفه های عجب زیر دام و دانه توست . (حافظ)


اس ام اس های بامرامی و جالب

اس ام اس مثله فاتحه میمونه

واسه هرکی میفرستیش روحش شاد میشه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اس ام اس مخصوص حاجیان از حج برگشته:

گرچه داری لطف و احسان حاجی

اینقدر خودت به من نچسبان حاجی!

با ویروس آنفولانزای خوکی خود

اینقدر تن مرا ملرزان حاجی!!!
 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

امیدوارم توپ خوشبختی سانترش همیشه روی قلبت باشه

و با شرایط بالا خوشبخت بشی . . . !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
دیروز به جرم بالا رفتن از قلبت دستگیر شدم !

بیا بهشون بگو ساکن قلبم دزد نیست !
 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 
 
اسب سفید قرار بود دخترک را ببرد تا شهر آرزوهایش . دخترک شنل توریش را پوشیده بود و آماده آماده بود . اسب سفید را هم زین کرده بودند. وقتی سوار شد مادرش گفت : " سکه رو که انداختم . راه می افته"

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
یک خانم از یک آقا هزار تا چیز می خواد اما یک آقا از بس آقاس از هزارتا خانم فقط یه چیز می خواد !!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
چاکرتیم سالار!

.
.
.

تو حوضی که ماهی نباشه قورباغه سالاره


» اس ام اس های مرامی و رفاقتی جالب-

زغال قلیونتم ، بکش خاکستر شیم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زغال قلیونتم رفیق! میسوزم تا بسازمت!!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سوزن رفاقت در تیوپ قلبم فرو رفت و گفت: فییییییییییس

تازه فهمیدم پنچرتم رفیق!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پدال دنده موتورتیم با پا بزن تو سرمونو خلاصمون کن!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پوست موز زیر پاتم ، حال میکنم اگه افتخار بدی پاتو بذاری روم !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به لوتی میگم : آب بده دریا میده ، میگم گل بده گلستان میده ، میگم معرفت و دوستی بده همش شماره تو رو میده !!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آب دماغتیم…آنتی هیستامین بخور ، فنا شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

باد معدتیم فشار بیار هوا شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

قرمزی چشاتم نفازلین بریز فنا شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی پیتیم سیفونو بزن فناشیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بند کفشتیم گره بزن خفه شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کش شلوارتم رفیق ولم کن تا آبروتو ببرم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سیگارتیم بکش تا دود شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زنگ در خونتم هر کس تو رو بخواد باید منو بزنه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چروک لباستیم اتو بزنی هلاک شدیم!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تریپ مرام : کلنگتم عمله !!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سلامی به گرمی آش رشته که با پیازداغ روش نوشته :

“مرامت منو کشته“

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

میگن نارنگی چون پوستش زود کنده میشه

پیش مرگ همه ی میوه هاست !

نارنگیتیم هلو !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

این اس ام اس رو میزنم به سلامتی همه خوبا

که سخت مشغول شطرنج زندگی اند

و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دیروز روز جهانی آوارگان بود، توقع داشتم یه تشکر خشک و خالی از ما میکردی که یه عمریه آوارتیم !!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دل به تو دادم که ناز کنی نگفتم که کی باز کنی !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زرگترین دشمن آدم پوله:هر چی دشمن داری بده به من و خودتو خلاص کن!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

میگی پول چیه ؟ پول مثه چرک دسته / پس همشو بده من ، نذار چرک شه دستت !


داستانک

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش
را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد
ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست
در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،
خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم
و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر
باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید
چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر
دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.
طنابداستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.اوپس از سال ها اماده سازی ماجراجویی خود را اغاز کرد.
ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود.شب ،بلندی های کوه را در برگرفته
بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود
همان طور که از کوه بالا می رفت پایش لیز خورد.در حالا که به سرعت سقوط می کرداز کوه پرت شد..در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل
چشمانش می دیدو احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله ی قوه جاذبه او را در خود می گرفت.
همچنان سقوط می کرد ، در ان لحظات تمام رویداد های خوب و بد زندگییش به یادش امد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است.
ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شدودر میان اسمان و زمین معلق ماند.در این لحظه سکون چاره ای برایش نماند جز انکه فریاد بزند
خدایا کمکم کن
ناگهان صدای پرطنینی از اسمان شنیده شد:
چه می خواهی.
-ای خدا نجاتم بده
واقعا باور داری که می توانم نجاتت دهم
-البته که باور دارم
اگر باور داری طنابی که به دور کمرت بسته است پاره کن
یک لحظه سکوت....ومرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.
گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.بدنش از طناب اویزان بود وبادستهایش محکم طناب را گرفته بود در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.
یک مورچه ای بود در ولایت غربت که روزها
می رفت به صحرا و گندم و جو جمع می کرد برای زمستان. یک روز که رفته بود برای جمع
کردن غله، یک دانه گندم پیدا کرد و به نیش کشید و حرکت کرد به طرف لانه اش. ناگهان باد
وزید و دانه گندم را از دست و دهان مورچه گرفت و با خودش برد. مورچه به باد گفت:«ای
باد تو چقدر زور داری» باد گفت : « پدر آمرزیده، من اگر زور داشتم که برج های بالای
شهر، راهم را سد نمی کردند». مورچه گفت : «ای برج های بالای شهر، شماها چقدر
دارید.»برج ها گفتند: « ما اگر زور داشتیم که نیازی به مجوز شهردار نداشتیم.» مورچه
گفت:« ای شهردار تو چقدر زور داری.» شهردار گفت:« من اگر زور داشتم که قوه قضاییه
مرا دستگیر نمی کرد.» مورچه گفت:« ای قوه قضاییه تو چقدر زور داری.» قوه قضاییه
گفت:« من اگر زور داشتم بعضی جراید از من انتقاد نمی کردند.» مورچه گفت:« ای جراید
شما چقدر زور دارید.» جراید گفتند:« اگر ما زور داشتیم که کاغذمان گیر وزارت ارشاد
نبود.» مورچه گفت: «ای وزیر ارشاد تو چقدر زور داری.» وزیر ارشاد گفت:« اگر من زور
داشتم که محتاج رای اعتماد نمایندگان مجلس نبودم.» مورچه گفت: « ای نمایندگان شماها چقدر زور دارید.» نمایندگان گفتند:« ما اگر زور داشتیم که نیازمند رای مردم نبودیم.» مورچه گفت: «ای مردم شما چقدر زور دارید.» مردم گفتند:« ما اگر زور داشتیم بقال به ما جنس نسیه نمی داد.» بقال گفت: « من اگه زور داشتم آفتاب ماست های مرا نمی ترشاند » مورچه گفت:«ای آفتاب تو چقدر زور داری» آفتاب گفت : « من اگه زور داشتم دختر کدخدا نمی گفت که تو در نیا من در آمدم» مورچه گفت:« ای دختر کدخدا تو چقدر زور داری» دختر کدخدا گفت:« من اگه زور داشتم که زن کشاورز نمی شدم» مورچه گفت:« ای کشاورز تو چقدر زور داری» کشاورز گفت:« من اگه زور داشتم که از ترس تو گندم هایم را توی انبار قایم نمی کردم»
مورچه یک کمی رفت توی فکر. بعد نگاهی به بازوهایش کرد،سینه اش را داد جلو و رفت به
مزرعه. گوش باد را گرفت و پرتش کرد پشت کوه قاف ! بعد هم دانه گندم اش را برداشت و
برد به لانه اش!
چقدر خوبه که خودمون رو دست کم نگیریم